عنوان نمایشگاه : به رنگ اردیبهشت
زمان: 24-22 اردیبهشت 1403
مکان: مشهد، سه راه ادبیات، مجتمع دکتر شریعتی، فرهنگسرای جهاد دانشگاهی، نگارخانه فردوسی
سمیرا عباسپور | سید سلمان زیدی | مانیا جهانشاهی | نگین پور حسین | هاجر قلی زاده | هلنا عرفانی | معصومه بشارت | حدیث جلایری | مهناز یوسف زاده | فرانک مختاری | نیلوفر سروری | ثمانه عمارتیان | فاطمه حقدادی | نرجس اکبری | ملیحه سلیمانی کرمانی | مهدیس شبانی | فاطمه یوسفی کیان | فرشته ظهوری
در این نمایشگاه، نه تنها با آثار هنرمندان برجسته آشنا خواهید شد، بلکه فرصتی برای گفتگو با آنها و درک عمیقتر مفاهیم نهفته در نقاشیها خواهید داشت. هنرمندان گروه “نعیمی ثانی” با اشتیاق و ذوق هنری خود، آثاری را خلق کردهاند که هر کدام داستانی برای گفتن دارند. آنها با استفاده از رنگها، قلممو و تکنیکهای مختلف نقاشی، احساسات و تجربیات خود را به تصویر کشیدهاند و شما را به سفری در دنیای خیال و احساس دعوت میکنند.
هوا پر از غوغا بود، همهمه ی هیجان و شور و شوق در گالری پیچیده بود. تابلوها زیبای نقاشی، مثل سربازانی دلیر که منتظر فرمان حمله هستند، به دیوارها تکیه داده بودند و منتظر بودند تا جایگاه نهایی خود را پیدا کنند.
نقاشان، با موهایی پریشان و دستانی رنگین، آخرین جلا را به آثارشان داده بودند. هر کدام از آنها با وسواس و دقت، قلم مو را بر روی بوم رقضانده بودند، گویی جان و روح خود را در آن میدمیدند.
نورپردازها، با ظرافت تمام، نور را بر روی تابلوها تنظیم کردند و به دنبال خلق فضایی بودند که زیبایی آثار را دوچندان جلوه دهد. هر ذره نور، حامل پیامی بود و داستان تابلو را به گونهای دیگر روایت میکرد.
دکتر نعیمی ثانی به عنوان کیوریتور این رویداد زیبا، با قدمهایی شتابزده در میان جمعیت پرسه میزد و نظم و انضباط را به امور میبخشید. او به دنبال خلق یک رویداد بینقص بود، رویدادی که در تاریخ هنر جاودانه شود.
بالاخره، لحظه موعود فرا رسید. با آویز حلقه ها روی دیوار، تابلوها یکی پس از دیگری بر جایگاه نهایی خود تکیه زدند. گویی پازلی عظیم در حال تکمیل شدن بود و با هر تابلویی که آویخته میشد، منظرهای بدیع و چشمنواز خلق میشد.
تماشاگران، با اشتیاق و کنجکاوی، در مقابل تابلوها صف کشیده بودند. هر کدام از آنها در دنیای خود غرق شده بود و به دنبال کشف رمز و راز تابلوها بود. شور و هیجان در فضا موج میزد و گویی هر تابلویی، داستانی ناگفته را برای تماشاگران روایت میکرد.
روز آویختن تابلوها، روزی پر از خاطره بود. روزی که عشق و خلاقیت در هم آمیختند و تابلویی بدیع از زیبایی و ظرافت را خلق کردند. روزی که در تاریخ هنر به عنوان نقطه عطفی ماندگار شد.
در انبوه هیاهوی شهر، در قلبِ مکانی سرشار از شور و اشتیاق، دریچهای به سوی دنیایی از رنگ و احساس گشوده شد. گویی پرده از راز هستی برمیخاست و نقاشان، با قلم موی جادویی خود، تصویری از روح هستی را بر بوم نقاشی نقش میزدند.
بازدیدکنندگان، با چشمانی کنجکاو و قلبی مملو از شور و اشتیاق، در میان تابلوها گشت میزدند. هر تابلو، داستانی ناگفته داشت، رازهایی از اعماق وجود هنرمند را فاش میکرد و دریچهای نو به سوی دنیای ناشناخته میگشود.
خانوادههای هنرمندان، با افتخار و غرور، به آثار عزیزانشان مینگریستند. گویی در آن لحظه، تمام سختیها و تلاشهای شبانهروزی به ثمر نشسته بود و ذرهای از عشق و زیبایی به جهانیان هدیه شده بود.
در میان انبوه جمعیت، کودکی با چشمانی معصوم، انگشت خود را بر روی یکی از تابلوها گذاشت و با لحنی ظریف پرسید: “این چیست؟”.
هیچ کس پاسخی قطعی نداشت. هر کس برداشتی از آن نقاشی داشت. عدهای آن را نمادی از عشق میدانستند، عدهای دیگر آن را انعکاسی از درد و رنج میدیدند و برخی دیگر نیز آن را دریچهای به سوی دنیای ناشناخته میپنداشتند.
اما مهم آن بود که هر کس در آن نقاشی، چیزی از خود را مییافت. گویی هر تابلو، آیینهای بود که روح انسان را به تصویر میکشید و رازهای نهان وجودش را آشکار میکرد.